گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
در سرزمين منا


مردمی كه به حج رفته بودند ، در سرزمين منا جمع بودند . امام صادق ( ع‏
) و گروهی از ياران ، لحظه‏ای در نقطه‏ای نشسته از انگوری كه در جلوشان بود
، می‏خوردند .
سائلی پيدا شد و كمك خواست . امام مقداری انگور برداشت و خواست به‏
سائل بدهد . سائل قبول نكرد و گفت : " به من پول بدهيد " . امام گفت‏
: " خير است ، پولی ندارم " . سائل مأيوس شد و رفت .
سائل بعد از چند قدم كه رفت پشيمان شد و گفت : " پس همان انگور را
بدهيد " ( 1 ) امام فرمود : خير است " و آن انگور را هم به او نداد "
.
طولی نكشيد سائل ديگری پيدا شد و كمك
خواست . امام برای او هم يك خوشه انگور برداشت و داد . سائل انگور را
گرفت و گفت : " سپاس خداوند عالميان را كه به من روزی رساند " .
امام باشنيدن اين جمله او را امر به توقف داد ، و سپس هر دو مشت را پر
از انگور كرد و به او داد . سائل برای بار دوم خدا را شكر كرد .
امام باز هم به او گفت : " بايست و نرو " سپس به يكی از كسانش كه‏
آنجا بود رو كرد و فرمود : " چقدر پول همراهت هست ؟ " او جستجو كرد ،
در حدود بيست درهم بود ، به امر امام به سائل داد . سائل برای سومين بار
زبان به شكر پروردگار گشود و گفت : " سپاس منحصرا برای خداست ، خدايا
منعم تويی و شريكی برای تو نيست " .
امام بعد از شنيدن اين جمله ، جامه خويش را از تن كند و به سائل داد .
در اينجا سائل لحن خود را عوض كرد و جمله‏ای تشكر آميز نسبت به خود امام‏
گفت . امام بعد از آن ديگر چيزی به او نداد و او رفت
ياران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند گفتند : " ما چنين استنباط
كرديم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه می‏داد ، باز هم‏
امام به او كمك می‏كرد ، ولی چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام‏
تمجيد و سپاسگزاری كرد ، ديگر ، كمك ادامه نيافت